آدمى در زندگىِ نفسانى، در نقطه دیدى زندگى مىکند که از آن زاویه به خود و به دنیا مىنگرد. به همین خاطر، مجموعه داورىها، قضاوتها و پیشداورىهاىِ او عمدتاً راه خطا را مىپیمایند. زیرا به دلیل محصور ماندن در یک نقطه دید، از سایر زاویه دیدها غافل مىشود. مسئله مهم این است که در حیطه زندگى نفسانى، کسى نمىتواند از این نقطه دید ترا بگذرد و خود و دنیا را طورِ دیگرى، از نقطه دیدِ دیگرى و از زاویه دیگرى بنگرد.
اما بنا به یک تعریف (یعنى تعریفى که من اختیار مىکنم) ادبیات (به معناى خاص) و هنر (به معناى عام، اگر وجود داشته باشد) چنین کارى انجام مىدهند. ادبیات و هنر، این فرصت را به شما مىدهند که از یک زاویه دیگر، به خود و به دنیا نگاه کنید. بنابراین در اینجا، مسئله مهم یافتن نقاط دیدى است که تا به حال کسى از آن زاویهها، به خود و به دنیا ننگریسته است. و حتى اینکه شما بتواند از چند زاویه دید، همزمانِ با هم به خود و به دنیا نگاه کنید. چه بسا اگر آن نقاط را بیابیم، تعریف ما از همه چیز تغییر کند. تجربهاى که انگار براى اولین بار به این دنیاى شگفتانگیز و در عینِ حال ساده، قدم گذاشتهایم و همه چیز را براى اولین بار مىبینیم، مىشنویم، لمس مىکنیم و...
اما برویم سراغِ ادبیات شیطانى که قرار است نقاطِ دیدِ جدیدى به ما بدهد. نقاطى که تا به حال تجربه نشدهاند. اگر سرى به کتابهاى موجود (خصوصاً تألیف شده) بزنیم، خیلى از مسائل روشن مىشود. اینکه همه کتابهاى موجود درباره شیطان، از یک نقطه دیدِ ثابت و همیشگى به شیطان نگاه مىکنند.
این کتابها معمولاً انباشته از آیات و روایات و ادعیه دفع شیطان و از این قبیل امور هستند. یا کتابهایى که خاطرات یا خوابهاى عدهاى را درباره شیطان نقل مىکنند و مدام هم اصرار دارند که همه وقایعى که نقل مىکنند، واقعى است. اینجاست که من در موردِ واقعى، واقعاً به تردید مىافتم. در هر حال، آن کتابها طورى هستند که اگر شما یکى از آنها را داشته باشید، گویى همه آن کتابها را خریدهاید. این هیچ اِشکالى ندارد. مسئله این است که مىتوان از زاویه دیگرى هم به این جریان نگاه کرد. زاویهاى که شاید همه تصوّر ما را به هم بریزد.
فرض کنید که شب شده است و شما به بستر رفتهاید تا مهیاى خوابیدن (یا هر کارِ دیگرى) بشوید. طبیعتاً انتظار دارید که فردا، در همان جایى که به خواب رفتهاید، بیدار شوید. اما اگر خوابیدید و در یک مکان متفاوت بیدار شدید، چه مىکنید؟
یا فرض کنید که مىخواهید به بیرون از منزلتان بروید. در را که باز مىکنید، انتظار دارید با خیابان روبرو شوید، ولى اگر در را باز کردید و یک اقیانوسِ طوفانى جلوىِ شما بود، چه مىکنید؟
کتاب شیطان در حیطه ادبیات شیطانى چنین تجربهاى بود. اینکه شما بتوانید از نقطه دیدِ تاریکى، به روشنایى نگاه کنید. از نقطه دید شیطان، به آدم و دنیایى که دارد بنگرید. یقیناً همه چیز تغییر خواهد کرد، همه چیز از میان خواهد رفت، همه چیز جورِ دیگرى خواهد شد. نمىتوان گفت چه مىشود، فقط مىتوان گفت که چیزِ دیگرى است.
پس همنوا با نغمههاى شیطانى مىشویم که از اعماقِ تاریکى به ما مىرسند:
و در آغاز هیچ نبود، همانطور که در انتها نیز چیزى نیست، و نابودى تنها چیزى است که همانند سایبان درختى تنومند، زمین را زیر سایه خود مىپوشاند، همه چیز گذشته است، همه چیز تمام شده است، و اینک بعد از گذر سالها مىتوان دوباره به آن نگریست، آنچنان که گویى همینک روى داده است، همینک، همینک، همینک...
پس به دوزخ خوش آمدید.